انیمه خطرات درون قلبم فصل دوم قسمت چهارم: کیوتارو ایچیکاوا شاید بنظر دانش آموز دبیرستانی عادی ای برسد، ولی در قلبش رویای قتل دارد. بنابراین، تعجبی ندارد کسی که قصد کشتنش را دارد، همواره در ذهنش جای خوش کرده: آیدول کلاس، آنا یامادا. در سکوت در کتابخانه ی دوست داشتنی مدرسه اش تنها به خواندن مشغول میشود، جایی که سهوا پاتوق او و یامادا میشود، یامادایی که مخفیانه برای خوردن آبنبات ها و شکلات های دوست داشتنی اش به آنجا می آید، پس از چندین تعامل، ایچیکاوا متوجه میشود یامادا چقدر گیج است و چاره ای ندارد جز آنکه از او محافظت کند. در همین حین، یامادا بخاطر واکنش سیراسیمه ی او، نمیتواند دست از سر به سر او گذاشتن بردارد. با تعامل های روزانه ی منظم دلگرم کننده، پیوند دور بین این دو، به چیزی فرای آشنایان کتابخانه ای تبدیل میشود. شاید به مرور، ایچیکاوا متوجه شود امیال قاتلانه اش کاملا تبدیل به چیزی دیگر شده.
نقد و بررسی قسمت سوم انیمه The Dangers in My Heart Season 2
واو، بوکویابا خیلی خوبه! ساساکی نوریو واقعاً کارش رو بلده. آکاگی هیرواکی هم کارگردانی عالی کرده. این انیمه خیلی بامزه و شیرینه. انگار نسخه رامکامی مانگای ورزشی Baby Steps هست. همه چی توش درسته و هیچ جزئی کم نشده. OP این انیمه هم خیلی خوبه. همون حس Baby Steps رو میده. یعنی به خودت باور کن و به تلاشت ادامه بده.
این قسمت اولش خیلی آرام شروع شد، اما بعدش حسابی جوشوخروش داشت. اولش با یه صحنهی سردِ BokuYaba شروع شد که دخترا تصمیم گرفتن یه گردهمایی داشته باشن و برای روز ولنتاین «giri choco» (شکلاتهای اجباری که به همهی پسرای کلاس میدن) درست کنن. اما یامادا از این فرصت استفاده کرد و این گردهمایی رو به نحوی ترتیب داد که بتونه کیو رو دعوت کنه.
من خیلی از این قسمت خوشم اومد. یه قسمت خیلی بامزه و شیرین بود.
موئکو همیشه به اتفاقات بین آنا و ایچی مشکوک بوده، اما این قسمت واقعاً نشون داد که چقدر کنجکاو و فضوله. اولش وقتی دخترا رفتن آپارتمان یامادا، موئکو خیلی خوشحال شد که ایچی هم اونجا هست. اما وقتی بایاشیکو و سرینا با دیدن ایچی تعجب کردن، موئکو شروع کرد به شک کردن که آیا واقعاً او رو دعوت کردن یا نه.
موئکو خیلی نگران ایچی بود و نمیخواست از دستش خارج بشه. به همین خاطر، وقتی ایچی میخواست بره، موئکو اون رو به زور نگه داشت. همینجا بود که آتشبازی شروع شد.
یامادا-ماما وقتی پسری رو با گروه میبینه، حسابی جا میخوره. کیو هم خیلی گیج شده که چطور جواب بده (آیا دوست پسرش هست یا نه؟).
موئکو وارد میشه و میگه که ایچی دوست پسرشه. این باعث میشه که مامان یامادا بیشتر گیج بشه، اما حداقل یه جورایی موضوع رو عوض میکنه.
موئکو خیلی خوب نقش وینگمن خودش رو قبول میکنه و حتی یه کم هم ازش لذت میبره. این باعث میشه که آنا یه کم حسادت کنه.
سرینا هم سعی میکنه که فکرای عجیب و غریبش رو از بقیه مخفی نگه داره. کوبایاشی هم خیلی دلش میسوزه که یکی دیگه از گروه دارن بزرگ میشن.
اینجا بود که اتفاقات جالب شروع شد. موئکو سعی کرد به ایچی کمک کنه تا برای روز ولنتاین هدیهای مناسب برای آنا پیدا کنه. ایچی هم نقش دوستپسر موئکو رو برای سرینا که داشت عکس میگرفت خیلی سخت قبول میکرد.
کیو خیلی ترسیده بود و رفت پیش جان. سرینا متوجه شد که کیو به جان اعتماد داره. در اونجا، لوسیفر نیگوریکاوا منتظر بود تا به کیو بگه که چرا اینقدر منفعلانه رفتار میکنه. آیا واقعاً مشکلی نداره که مامان باور کنه که دوستپسر موئکو هست، و بدونه که وقتی حقیقت رو میفهمه چه اتفاقی میافته؟
کیو میگه که اگر اون لحظه هیچ وقت اتفاق نیوفته، هیچ مشکلی پیش نمیآد. و اگه اون واقعاً هیچ وقت دوستپسر آنا نشه، هیچ وقت دوستپسر آنا نمیشه. خلاصه، "به خودت باور کن".
ایچی خیلی میخواد به مامان حقیقت رو بگه (خب، نیمی از اون). اما هنوز آزمون واقعی شجاعتش شروع نشده.
حالا نوبت یامادا-پاپا هست. وقتی پاپا (یوشیماسا هوسویا) وارد میشه، همه شوکه میشن. حتی دخترا هم از هالهی کیوجینمانندش میترسن (او بلافاصله مخلوط کردن شکلات رو به عهده میگیره).
طولی نمیکشه که کیو دو و دو رو کنار هم میذاره و میفهمه که این غولی که بعد از حادثه حمام از آسانسور ملاقات کرده بود، یامادا-پاپا هست.
یامادا-پاپا خیلی بزرگ و ترسناکه، اما تقریباً بلافاصله از دیدن پسری متعجب میشه و از ایچی میپرسه که آیا بازی میکنه یا نه. هیچ کس دیگه تو خونه بازی نمیکنه، اون ناله میکنه (آنا این رو انکار میکنه، یک دروغ آشکار) و به زودی خانواده برای یک جلسه بازی سورئال دور تلویزیون جمع میشن.
به نظر من خیلی بامزهس که بایاشیکو روی شکلاتهای خانگیش مهر "گیری" میزنه. این تمایز بین "گیری" (شکلاتهای اجباری) و "همنامی" (شکلاتهای مخصوص) برای روز ولنتاین ژاپن خیلی مهمه، پس فکر میکنم دادن شکلاتهای اجباری خانگی که در غیر این صورت خیلی خوشمزهن، مغز پسرا رو که از قبل هورمونیان، به هم میریزه.
آنا مطمئن میشه که کیو از شکلاتهایی که خودش درست کرده (گیره) بچشه تا ببینه واقعاً چی دوست داره. اون در مورد همهچیز موئکو اخمهاش تو هم رفته، اما طبق معمول تا وقتی کیو نزدیکه، نمیتونه برای مدت طولانی عصبانی بمونه، به خصوص که طبق معمول هیچ کدوم از اینا واقعاً تقصیر اون نیست.
باند میرن و آنا از بابا میپرسه که در مورد "دوستاش" چه فکری میکنه (اوه، عجب شفافیتی). اون امیدواره که "یامادا-کن" برگرده - تا بتونه کد دوستش رو باهاش به اشتراک بذاره (اما همین برای خوشحال کردنش کافیه).
ولی صحنه مورد علاقه من از این قسمت (و یکی از صحنههای مورد علاقهم در مانگا) وقتی اتفاق میافته که ایچی برمیگرده خونه. کانا عالیه، اینو تا حالا مشخصه، ولی من فقط نحوه نوشتن رابطه خواهر و برادرشون رو دوست دارم. اون خیلی به ایچی اهمیت میده، و با وجود تمام غرغرهایی که نسبت بهش داره، واضحه که کاملاً بهش اعتماد داره. اون میدونه که ایچی کجا بوده، و فوراً درخواست بهروزرسانی میکنه. اون مشروب میخوره، و کاملاً واضحه که آرزو داره بتونه با برادر کوچیکش یه جلسه نوشیدنی داشته باشه. از اونجایی که غیرممکنه، بهش یه اماتسوکه (که میتونه غیرالکلی یا کمقدرت باشه) پیشنهاد میکنه و خوشگذرونی شروع میشه.
تصور کردن کیو در قلب یه حرمسرا خیلی خندهداره، ولی همهچیز خیلی زود جدی میشه. کانا خیلی مشتاقه که با یه نفر غیرخیالی در مورد این موضوع حرف بزنه. اون میخواد کمک کنه، حتی اگه اون فرد ممکنه تجربه شخصی زیادی نداشته باشه. این یه لحظه دردناک واقعیه، و عذاب ایچی برای اون دردناکتره.
توصیه کانا خوبه، حتی اگه کلی باشه. اون میگه که عجلهای نیست، احساسات تغییر میکنن، و ایچی هنوز توی مدرسه راهنماییه. من همیشه فکر میکنم که کانا یه کم هم سعی میکنه ضربهای که آنا از اینکه کیو از ردهش بالاتره، خورده رو کم کنه.
کیو حتی اگه این حرف عجیب باشه، حقیقت رو به خودش اعتراف میکنه. احساساتش نسبت به آنا هرگز تغییر نمیکنه، ولی احتمالاً مهم نیست چون آنا الان از دسترسش خارج شده. دنیای آنا خیلی بزرگتره، از دنیای کیو. کارش، دوستاش، و تحسینی که از اطرافیانش (مثل پسرا) دریافت میکنه. کیو خودش رو از بسیاری جهات، هم تحتاللفظی و هم نمادین، کوچیک میبینه، و کانا واقعاً نمیتونه خیلی آرومش کنه.
چیزی که کیو نمیبینه (چون نمیتونه عقبنشینی کنه و واضح ببینه) اینه که دنیای خودش به طرز سرگیجهآوری در حال گسترشه. احساساتش نسبت به آنا هر روز واقعیتش رو تغییر میده، اون داره تبدیل به بخشی از حلقه آنا میشه (موئکو و اون قبلاً بدون شک دوست بودن). و مهمتر از همه، آنا بدون شک اون رو خیلی بیشتر از یک دوست میبینه.
بالاخره کانا توصیه درست رو پیدا میکنه: فقط دنبالش کن، حتی اگه ناامید باشی. و کیو حقیقت رو با صدای بلند اعتراف میکنه. پیدا کردن شجاعت انجام این کار، و گفتن به آنا که نباید شکلات رو به هیچ کس دیگهای بده (چیزی که اون میخواست بشونه)، همه بخشی از روند رشد عاطفیه. سخته که تصور کنی چقدر سخته که یه درونگرای بیاعتمادبهنفس بگه "شاید باید برای چیزی که میخوام یه کم تلاش کنم." اما این همون چیزیه که BokuYaba در موردشه: سفر کیو به سمت دوست داشتن خودش.
یه عاشقانه عالی - مثل یه سریال ورزشی عالی - تنها زمانی میتونه به عظمت دست پیدا کنه که همچنین وقایع سفر یه نفر (یا افراد) برای کشف و رشد باشه. اینکه این یکی بهطور چشمگیری بهعنوان هر دوی اینها موفق میشه، گواهی بر شاهکار بودنش است.
دانلود انیمه Boku no Kokoro no Yabai Yatsu Season 2 / دانلود انیمه
جهت مشاهده این بخش لطفا وارد اکانت خود شوید.